دو قطب زندگی سیاسی معاصر
در غرب، نقطهنظرات معطوف به سیاست اساساً به تضاد شدیدی مبدل شده است. تضادی بین رویاپردازانی که به جهان صلح، عشق و توازنِ اجتماعی چشم امید دارند، و کسانی که خود را واقعگرا میدانند؛ کسانی که قبول کردند جامعه چه در گذشته و چه در آینده، همیشه از منفردهایی تشکیل شده که برای به دست آوردن آنها، بایدآنچه در توانشان است انجام دهند.
کسانی که قبول کردند جامعه همیشه از منفردهایی تشکیل شده که برای به دست آوردن آنها، بایدآنچه در توانشان است انجام دهند، سخت در اشتباه هستند.
چکیده
در غرب، نقطهنظرات معطوف به سیاست اساساً به تضاد شدیدی مبدل شده است. تضادی بین رویاپردازانی که به جهان صلح، عشق و توازنِ اجتماعی چشم امید دارند، و کسانی که خود را واقعگرا میدانند؛ کسانی که قبول کردند جامعه چه در گذشته و چه در آینده، همیشه از منفردهایی تشکیل شده که برای به دست آوردن آنها، بایدآنچه در توانشان است انجام دهند.
در غرب، نقطهنظرات معطوف به سیاست اساساً به تضاد شدیدی مبدل شده است. تضادی بین رویاپردازانی که به جهان صلح، عشق و توازنِ اجتماعی چشم امید دارند، و کسانی که خود را واقعگرا میدانند؛ کسانی که قبول کردند جامعه چه در گذشته و چه در آینده، همیشه از منفردهایی تشکیل شده که برای به دست آوردن آنها، بایدآنچه در توانشان است انجام دهند.
مترجم: جعفر قربانی
جان لنون[1] در آهنگ «تصور کن»[2] و آدام اسمیت[3]، رئالیست معروف، در کتابش به نام ثروت ملل[4] این گروهها را به خوبی در معرض نمایش گذاشتهاند.
لنون در آهنگش اعتراف میکند:
شاید بگویی که من رویاپردازی بیش نیستم
و سپس اضافه میکند:
ولی من تنها نیستم. امیدوارم روزی به ما بپیوندی، و جهان به صورت واحد زندگی خواهد کرد.
یگانگی، توازن و صلح جهانی، رویای بزرگی است. کانت[5]، یکی از بزرگترین فیلسوفان دورۀ روشنفکری حدود 300 سال پیش دست بر قلم میبرد، بود، اینگونه فکر میکرد که هر فرد عاقلی، هدف صلح جهانی را چیزی میپندارد که باید برای دستیابی به آن کوشش و تقلا کرد. اکثر مردم (البته نه همه آنها) نیز موافق بودند. سوال بحث برانگیز این بود که چگونه باید به این صلح دست یافت. لنون در این مورد نظراتی را در سر میپروراند. وی در آهنگش میخواند، «ما میبایستی ملک شخصی را بدریم، بدون دارایی باشیم و نباید این قدر محو در دین باشیم، و رویاپردازی را شروع کنیم دربارۀ جهانی:
بدون هیچ جهنمی در زیر پایمان، و تنها آسمان بالای سرمان.
اگراز اموال، دین، ملیت، اخلاقیات، زبان، جنسیت، ترجیح جنسی، علاقۀ موسیقی، رنگ مو و تمامی دیگر چیزهایی که ما را از دیگران تمییز میدهند، چشمپوشی کنیم، میتوان اینگونه گفت که: «ما اساساً همگی مثل هم هستیم. همگی انسان هستیم؛ پس چرا در صلح زندگی نکنیم؟»
به این امر، بشردوستی گفته میشود؛ یعنی فراموش کردن خود و فرقههای محلی، و شناخته شدن تنها به وسیلۀ انسانیت.
افراد بدبین در خصوص خلوص نیت لنون سوالی مطرح میکنند. آیا اعمال وی با کلماتی که در آهنگش میخواند، مغایرت ندارند؟ آنچه که وی خوانده آهنگش است و او حق فروشش را میخواهد و قراردادی هم امضا کرده تا سهم خود از سود ناشی از آهنگ را دریافت کند. آیا این امر مهم است؟ احتمالاً خیر، ولی (کمی) نشان میدهد که رویای لنون از واقعیت بسیار دور است. البته درست است که به رویا نیاز داریم، و رویاها جزئی از واقعیت هستند، ولی به رویاهایی نیاز داریم که ما را به سمت چیزی سوق دهد که واقعا دستیافتنی باشد. در غیر این صورت ما «رویاپرداز محض» هستیم.
قبل از اینکه این رویا را از سر به دور بیندازیم، شایستۀ یادآوری است که رویایی مشابه، برای یکی از قدرتمندترین جنبشها در جناح چپگرای سیاست، یعنی کمونیسم، بسیار مهم بود. مارکسیستگراها هدفشان مشابه لنون بود؛ یعنی توازن جهانی بدون هیچ دارایی (یا حداقل بدون هیچگونه مالکیت شخصی بر محصولات)، بدون تفرقههای دینی و ملی، و یا تعصبات جنسی و نژادی. ولی درحالی که لنون فکر میکرد که انسان به راحتی دست از همه چیز میکشد و به یکدیگر عشق میورزد، اما کمونیسمها فکر میکردند که قبل از دستیابی به صلح جهانی، باید جنگ بزرگی به وقوع بپیوندد.
سوال: چه کسی حاضر بود برای چنین جهانِ آرمانی بجنگد؟ جواب: کسانی که در جهان کنونی چیزی برای به دست آوردن نداشتند. در قرن نوزدهم طبقۀ کارگرِ رو به رشد، همین خصلت را داشتند. مارکسیستها با دقت به اقتضاد نگاه کرده و پیشبینیهایی کردند: کارخانهها و معادن رو به رشد بودند، رؤسا در حال ثروتمندتر شدن بودند، دستمزدها به هیچ عنوان رو به افزایش نبودند، و میلیونها میلیون کارگر، کماکان در شرایط اسفناکی در حال کار بودند. یعنی، حداقل ده ساعت کار در روز و زندگی در خانههای اجارهای محقرانه و کوچک، و حتی مجبور بودند بیرون از خانه دستشویی بروند. بنابراین چنین شعاری سر دادند:
«کارگران جهان متحد شوید، زیرا جز زنجیرهایتان دیگر چیزی برای از دست دادن ندارید!»
لنون در آهنگش اعتراف میکند:
شاید بگویی که من رویاپردازی بیش نیستم
و سپس اضافه میکند:
ولی من تنها نیستم. امیدوارم روزی به ما بپیوندی، و جهان به صورت واحد زندگی خواهد کرد.
یگانگی، توازن و صلح جهانی، رویای بزرگی است. کانت[5]، یکی از بزرگترین فیلسوفان دورۀ روشنفکری حدود 300 سال پیش دست بر قلم میبرد، بود، اینگونه فکر میکرد که هر فرد عاقلی، هدف صلح جهانی را چیزی میپندارد که باید برای دستیابی به آن کوشش و تقلا کرد. اکثر مردم (البته نه همه آنها) نیز موافق بودند. سوال بحث برانگیز این بود که چگونه باید به این صلح دست یافت. لنون در این مورد نظراتی را در سر میپروراند. وی در آهنگش میخواند، «ما میبایستی ملک شخصی را بدریم، بدون دارایی باشیم و نباید این قدر محو در دین باشیم، و رویاپردازی را شروع کنیم دربارۀ جهانی:
بدون هیچ جهنمی در زیر پایمان، و تنها آسمان بالای سرمان.
اگراز اموال، دین، ملیت، اخلاقیات، زبان، جنسیت، ترجیح جنسی، علاقۀ موسیقی، رنگ مو و تمامی دیگر چیزهایی که ما را از دیگران تمییز میدهند، چشمپوشی کنیم، میتوان اینگونه گفت که: «ما اساساً همگی مثل هم هستیم. همگی انسان هستیم؛ پس چرا در صلح زندگی نکنیم؟»
به این امر، بشردوستی گفته میشود؛ یعنی فراموش کردن خود و فرقههای محلی، و شناخته شدن تنها به وسیلۀ انسانیت.
افراد بدبین در خصوص خلوص نیت لنون سوالی مطرح میکنند. آیا اعمال وی با کلماتی که در آهنگش میخواند، مغایرت ندارند؟ آنچه که وی خوانده آهنگش است و او حق فروشش را میخواهد و قراردادی هم امضا کرده تا سهم خود از سود ناشی از آهنگ را دریافت کند. آیا این امر مهم است؟ احتمالاً خیر، ولی (کمی) نشان میدهد که رویای لنون از واقعیت بسیار دور است. البته درست است که به رویا نیاز داریم، و رویاها جزئی از واقعیت هستند، ولی به رویاهایی نیاز داریم که ما را به سمت چیزی سوق دهد که واقعا دستیافتنی باشد. در غیر این صورت ما «رویاپرداز محض» هستیم.
قبل از اینکه این رویا را از سر به دور بیندازیم، شایستۀ یادآوری است که رویایی مشابه، برای یکی از قدرتمندترین جنبشها در جناح چپگرای سیاست، یعنی کمونیسم، بسیار مهم بود. مارکسیستگراها هدفشان مشابه لنون بود؛ یعنی توازن جهانی بدون هیچ دارایی (یا حداقل بدون هیچگونه مالکیت شخصی بر محصولات)، بدون تفرقههای دینی و ملی، و یا تعصبات جنسی و نژادی. ولی درحالی که لنون فکر میکرد که انسان به راحتی دست از همه چیز میکشد و به یکدیگر عشق میورزد، اما کمونیسمها فکر میکردند که قبل از دستیابی به صلح جهانی، باید جنگ بزرگی به وقوع بپیوندد.
سوال: چه کسی حاضر بود برای چنین جهانِ آرمانی بجنگد؟ جواب: کسانی که در جهان کنونی چیزی برای به دست آوردن نداشتند. در قرن نوزدهم طبقۀ کارگرِ رو به رشد، همین خصلت را داشتند. مارکسیستها با دقت به اقتضاد نگاه کرده و پیشبینیهایی کردند: کارخانهها و معادن رو به رشد بودند، رؤسا در حال ثروتمندتر شدن بودند، دستمزدها به هیچ عنوان رو به افزایش نبودند، و میلیونها میلیون کارگر، کماکان در شرایط اسفناکی در حال کار بودند. یعنی، حداقل ده ساعت کار در روز و زندگی در خانههای اجارهای محقرانه و کوچک، و حتی مجبور بودند بیرون از خانه دستشویی بروند. بنابراین چنین شعاری سر دادند:
«کارگران جهان متحد شوید، زیرا جز زنجیرهایتان دیگر چیزی برای از دست دادن ندارید!»
بیشتر بخوانید: جامعه شناسی سیاسی ایران(1)
نظریهپردازان قرن نوزدهم بنا بر دلایلی نتوانستند پیشبینی کنند که حداقل کارگران کشورهای جهان اول، در آخر دارای خانههای شخصی خودشان (همراه با توالت داخلی، و شیر آب گرم و سرد، سیستم گرمایش مرکزی، سیستم تهویه هوا و پنجرههای دوجداره) ماشین، دیش ماهواره، دستگاه پخش دیویدی، رایانه خانگی، اجاق گاز، و فستفود شوند. در نتیجه، بسیاری از کارگران این اندیشه را در سر پروراندند که تمام آنچه دربارۀ زنجیرها گفته شد، جز مشتی یاوههای قدیمی چیزی نیستند و درعوض به فکر بازپرداخت قسطهای بانکی متعدد خود افتادند و به سرعت تظاهرات و نداهای اتحاد جهانی را پشت گوش انداختند.
در دیگر سوی طیف، سیاست غربی است که خود را نزدیک ترین سیاست به واقعگرایی میداند؛ به جای رویاپردازی، خوانندگی، شعاردهی و مردمی که در خیابان یکدیگر را در آغوش میکشند، در این مورد نگاهی علمی و سفت و سخت به هر واقعیت اقتصادی دارد، یا لااقل اینگونه مفروض بوده است. آدام اسمیث یکی از اولین کسانی بود که علم زندگی اقتصادی را توسعه داد و بیش از 300 سال بعد، نظرهایش کمامان بسیار تاثیرگذار هستند.
به گفته اسمیث، هیچکس صرفاً به خاطر بشردوستی کاری انجام نمیدهد؛ همیشه پای مقداری نفع شخصی در میان است. ما انسانها ذاتاً موجوداتی خودخواه هستیم. دیگران چنین نقطهنظراتی را دیده و نتیجههای بسیار بدبینانهای به دست آورند. اسمیث بیشتر خوشبین بود و نظریهای را مطرح کرد معطوف به اینکه چه راهی در بلندمدت به بهترین شکل میتواند اقتصاد تجاری وابسته به نفع شخصی را به سمت توسعۀ اقتصادیِ سودمند برای همگان سوق دهد.
مطلبی از کتاب ثروت ملل (چاپشده در سال 1776) میخوانیم:
شامی که میل میکنیم، از صدقه سر قصاب، آشپز، و یا نانوا نیست، بلکه از علاقۀ آنها به منافع شخصی است.
به عبارت دیگر از افراد آزاد باشند تا تجارتی دستوپا کرده و کالا بفروشند، این حس «نفع شخصی» آنها را به تولید محصولات مصرفیِ مردم مشتاق میکند. علاقه به سود، مردم را مجاب میکند تا خلاق باشند، ابتکار به خرج بدهند و به دنبال بازارهای جدید یا راههای موثرتر و پرسودتری برای تولید کالاهایی که نظیرشان موجود است باشند. برای اطمینان از اینکه تولیدکنندگان، انواع و تعداد کالاهای مورد نیاز مصرفکنندگان را تولید میکنند یا نه، نیازی به سیستمهای کنترلِ پیشرفته، پرهزینه و فاسد نیست. و نیازی هم به بشردوستی نیست. خودخواهی به خوبی جوابگو است.
نتیجه: بهترین راه برای دستیابی به کالاهای عمومی، دادن اختیارات به سود شخصی است.
اسمیث تا حدی در مورد خودخواهی درست گفته است. حتی بشردوستانی نظیر لنون نیز به خودشان علاقه دارند. مطمئناً شهرت و فرصت، حداقل بخشی از دلایلی بودند که او تصمیم گرفت تا ستاره شود. و البته بسیاری از بشردوستان دوست دارند تا خانه و ماشین خودشان را داشته باشند. لنون در نیویورک آپارتمانی دارد که مسلماً برایش ارزان تمام نشده است. دربارۀ میل به خریدِ چنین چیزهایی و اعلام مالکیت آنها کاملاً امری طبیعی است. ظاهراً مردم علاقۀ بیشتری دارند به اینکه اموال شخصیِ خود را در اختیار داشته باشند تا اینکه اموالی داشته باشند که میتوانند استفاده کنند، ولی نتوانند اعلام مالکیت کنند.
همچنین در تمام کارهایی که میکنیم، قطعاً خودخواهی وجود دارد؛ چنین امری دور از انتظار نیست و خردهای نیز نمیتوان به آن گرفت. بسیار بعید است که از انسانهای فانی انتظار داشته باشیم که به هیچ وجه به خاطر اعمال خوبی که در دنیا انجام میدهند، به دنبال نفع و پاداش نباشند. حتی مسیحیان بشردوست نیز به روز قیامت اعتقاد دارند؛ روزی که درستکاران دوباره سر از خاک بیرون میآورند و از میوههای اورشلیم جدید بهرهمند میشوند. بسیار منطقی به نظر میرسد که کاری خوب است که در آن سودی برای شخص وجود داشته باشد.
با این حال در نظرات اسمیث مشکلی وجود دارد و دقیقا همان مشکلی است که در رویای لنون وجود داشت. مشکل این است که هر دو کامل نیستند. اسمیث خودخواهی را پراهمیت جلوه میدهد و برای خیرخواهی جایگاهی قائل نمیشود، در حالی که لنون خواستار بشردوستی خالصانه است و انگار منافع شخصی را با میل به حکومت جهانی و برتری نژاد همتراز کرده است. هر دو حالتِ ناقص، واقعیتی اجتماعی را شکل میدهند که در بهترین حالت، هم منافع شخصی و هم بشردوستی را با یکدیگر تلفیق میکند. در هر کاری که انجام میدهیم جوهرۀ خودخواهی وجود دارد، اما مردمی که به اجتماعی بودن اهمیت میدهند و نمیخواهند دوباره به دوران وحشیگری برگردند، افقهای گستردهتری پیش رو دارند. پرطرفدار بودن آهنگهایی نظیر آهنگ لنون، نشان میدهد که بسیاری از مردم میخواهند در جهت جهانی قدم بردارند که بتوانند به آن نگاه کنند و بگویند:
«این جهان خوب است. این همان جهانی است که باید میبود.»
واقعیت این است که آنها صرفاً قصاب، آشپز و نانوا نیستند که تنها به فکر فروختن کالای بیشتر باشند.
برای مثال «خانه داشتن» را در نظر بگیرید. تقریباً همه میخواهند تا خانۀ خود را در اختیار داشته باشند که میتوان این گرایش را کاملاً در نفع شخصی «اسمیثگرایی» گنجاند، اما همچنین مردم میل دارند تا در محلهای دوستداشتنی زندگی کنند؛ این امر ملزوم بر این است که بر ساختوساز و اعمالشان محدودیت قائل شوند. مردم باید قوانین ساختوساز را قبول کنند، به محیط اطراف خود احترام بگذارند و به صورت داوطلبانه در پروژههای محلی زیادی مشارکت نمایند. نکتۀ عجیب اینجاست که مردم داوطلبانه این کارها را انجام میدهند و خود، مشتاق به انجام این اعمالاند و این راهی کوچک است که مردم نشان دهند که میتوانند نفع شخصی را با نگرانیهای مربوط به اصلاحات جامعه تلفیق کنند.
مردم میخواهند که وسایل خود را داشته باشند و از تملک آنها لذت ببرند. اسمیث تا اینجا درست گفته است، ولی مردمی که نگران مدنیت هستند نیز، هم میخواهند برای پرداخت رهن خانههایشان کار کنند و هم در نظامی اجتماعیای مشارکت کنند که از آن حمایت میکنند. میتوان این امر را تمایلی برای معنا دادن به زندگی نامید. مردم میخواهند دربارۀ کاری که انجام میدهند حس خوبی داشته باشند و صرف دریافت پول و پرداخت قبوض، برایشان کفایت نمیکند. اسمیث به این موضوع توجهی نمیکند؛ موضوعی که درست به اندازۀ علاقه به نفع شخصی که اساس نظریۀ وی است، نیازی عمیق و درست است.
«این جهان خوب است. این همان جهانی است که باید میبود.»
واقعیت این است که آنها صرفاً قصاب، آشپز و نانوا نیستند که تنها به فکر فروختن کالای بیشتر باشند.
برای مثال «خانه داشتن» را در نظر بگیرید. تقریباً همه میخواهند تا خانۀ خود را در اختیار داشته باشند که میتوان این گرایش را کاملاً در نفع شخصی «اسمیثگرایی» گنجاند، اما همچنین مردم میل دارند تا در محلهای دوستداشتنی زندگی کنند؛ این امر ملزوم بر این است که بر ساختوساز و اعمالشان محدودیت قائل شوند. مردم باید قوانین ساختوساز را قبول کنند، به محیط اطراف خود احترام بگذارند و به صورت داوطلبانه در پروژههای محلی زیادی مشارکت نمایند. نکتۀ عجیب اینجاست که مردم داوطلبانه این کارها را انجام میدهند و خود، مشتاق به انجام این اعمالاند و این راهی کوچک است که مردم نشان دهند که میتوانند نفع شخصی را با نگرانیهای مربوط به اصلاحات جامعه تلفیق کنند.
مردم میخواهند که وسایل خود را داشته باشند و از تملک آنها لذت ببرند. اسمیث تا اینجا درست گفته است، ولی مردمی که نگران مدنیت هستند نیز، هم میخواهند برای پرداخت رهن خانههایشان کار کنند و هم در نظامی اجتماعیای مشارکت کنند که از آن حمایت میکنند. میتوان این امر را تمایلی برای معنا دادن به زندگی نامید. مردم میخواهند دربارۀ کاری که انجام میدهند حس خوبی داشته باشند و صرف دریافت پول و پرداخت قبوض، برایشان کفایت نمیکند. اسمیث به این موضوع توجهی نمیکند؛ موضوعی که درست به اندازۀ علاقه به نفع شخصی که اساس نظریۀ وی است، نیازی عمیق و درست است.
منبع: http://fullspate.digitalcounterrevolution.co.uk
[1] John Lennon
[2] Imagine
[3] Adam Smith
[4] The Wealth of Nations
[5] Kant
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}